بوی خون غزه

در این گردی آبی ، دیروز صد نفر را کشتند. مثل آب خوردن.

این کودکان همان اسپرمهایی هستند که شنا کردند به سمت تخمک.مادرانشان شاید حساب عادت ماهیانه شان هم دستشان نبود.با اولین علائم ، شاید او منتظر خط دوم کمرنگ نبود.شاید او التماس خدا میکرد تا پر یود شود.ویارش در اضطراب بود.

او هم دلش میخواست دراز بکشد در خانه امنش و دست در شکمش بگذارد و مزه کند زیر زبانش طعم شیرین مادری را ولی او شاید حتی مثل یک آهو هم آرامش نداشت از نگرانی از دست دادن نوزاد کوچکش در جنگل.شاید آن آهو ذره ای امید داشت از عطوفت حیوانات درنده ، اما این مادر میشنید بوی خون را در جنین سه ماه اش.شاید درد زایمان برایش معنایی نداشت.همانگونه که برای من درد پرپر شدن این طفل معصوم مزه گس میدهد فقط.درد آسمانی شدن فرشته هایی که زمینی شده بودند مزه جوش شیرین میدهد برای من فقط همین.و فقط میگویم درکشان میکنم.طفلکی ها خیلی گناه دارن!!!!

نگاهش میکنم به چشم نیمه بازش و نمیتوانم تصور کنم در آخرین لحظه چه چیزی دیده .و فراموش خواهم کرد این قصه تلخ را.شاید فردا که یک جفت کفش خوشگل خریدم .از آن کفش هایی که در شوی هفته پیش لندن دیدم.و آرزو کردم ای کاش ما هم میتوانستیم اورجینال آن کفش ها را بپوشیم.همه این احساس خونینم شکوفه باران میشود.وقتی میپوشم  آن کفش هایی که خواهم خرید در میان ابرها راه خواهم رفت.تلویزیون را روشن نخواهم کرد تا نبینم غزه را.و پس فردا عاشق شب های چراغانی نیویورک خواهم شد.


تاریخ : 30 تیر 1393 - 17:30 | توسط : ماناس | بازدید : 608 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

مادر

خداوندا از تو ممنونم.به خاطر حق حیاتی که به من دادی. من آن ذره ای بودم که شنا کردم درون رحم مادرم و به حیات رسیدم.من آن ذره میلیمتری در بطن مادرم بودم که حس خوشبختی نداشت ظاهرا از ازدواجش با پدرم.من آن نوزاد کوچکی بودم با پاهایی بسیار تپل که بعد از زایمان اول مادرم که نوزادش را 5 دقیقه قبل از زایمان از دست داد ، به مادرم بخشیدی.و او ذوق میکرد از شستن لباسهای کوچک من در آن خانه تمیزش.من آن وجودی هستم که سالیان تمام مادرم مرا بزرگ کرد با زجرهایی که کشید.من همواره از تو خواستم ای خدای مهربان تا او را زنده نگاه داری تا من جبران فداکاری هایش را بکنم. از روزی که کوچولویم را از دست دادم تازه فهمیدم مادر یعنی ...........

فهمیدم حیات یعنی مادر.ادامه حیات یعنی مادر.مادر یعنی کسی که خدا به او اجازه آفریدن داده.کسی که سر رشته کلاف دنیا دست اوست.


تاریخ : 29 تیر 1393 - 03:48 | توسط : ماناس | بازدید : 542 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

قلب ریز

تمام موهای تنم سیخ سیخ است.برای محیای عزیزم.خدایا از تو خواهش میکنم ای خدای مهربان به نی نی کوچولوی محیا قلب بده.خدایا خواهش میکنم.میدانم هر آن کسی که به تو نزدیک است و همیشه حواسش به تو هست را نگرانش میکنی تا مبادا از یادش بروی.شاید هم من الان حرف های بی ربطی میزنم.تو اما قدرت دادن قلب به این دختر نازنین را داری.نوشته های من رو ببین.خواهش میکنم.الان که حساب کردم محیا جان 23 روزه که انتقال انجام داده با حساب من.فکر میکنم حدود هفته دیگه انشالله با کمک خدای مهربان بشه صدای قلب کوچولو رو شنید.

من این حال دختر رو درک میکنم.روزی که با شوهرم رفتیم سونوگرافی.و من که 14 روز تمام بی حرکت در خانه خوابیده بودم.منتظر سونو بودیم.اونجا یک فیلم پخش میشد راجع به حیات در کره زمین.خیلی جالب بود.تماما غرق آن فیلم بودم.کوچکترین احتمالی از مرگ جنین نمیدادم.رفتم تو دراز کشیدم.میلرزیدم.سونو که کرد خودم حس کردم رشدی نداشته.پرسیدم.گفت متاسفانه رشدی نداشته.بدون کوچکترین توجهی به حال من و جلوی چشمان من نوشت miss .

چشمانم را بستم.و آمدم پایین.رفتم بیرون.شوهرم نشسته بود و لبخند میزد.چیزی نگفتم لبخند زدم.جوابم را که گرفتم.گفتم برویم.از پله ها که پایین می آمدیم بهش گفتم.گفت شوخی میکنی؟ برگه را نشانش دادم. نمیدانم ناراحت شد یا نه؟ فقط نگران من بود.چقدر سخت بود.برگشتیم خانه.تشکی که جلوی تلویزیون باز کرده بودم و 14 روز درون آن استراحت مطلق بودم را جمع کردم.تند و تیز شروع کردم به کار کردن.تا عصر شود و دکتر برویم.نمیدانم چه حکمتی هست که معمولا این شرایط میخورد به تعطیلی.یک روز تعطیل منتظر بودم.تا فردا شود و با قرص سقط کنم.

الان خیلی بهترم.از روزی که رفتم پیش این دکتر جدید.خیلی خیلی بهترم.و امیدوار منتظر جوابم.کاش محیا هم بهتر بود.میدانم او الان غرق در افکاری هست که او را به آینده ای دور میبرد.به خانه ای که خالی از فرزند ماند و بلافاصله افکارش میرود به سمت شیر دادن به نوزاد.و لحظه ای به خودش میاد و همه حباب ها میترکند. کاش خدا نا امیدش نکند از درگاهش.خدایا این حق محیا است.تو هستی که حقوق را برای ما تعریف کردی.پس ما هم حق مادری داریم ای خدای مهربان من


تاریخ : 26 تیر 1393 - 20:41 | توسط : ماناس | بازدید : 577 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

آزمایشات سقط مکرر

امروز صبح رفتم آزمایشگاه. این آزمایشات رو دادم:

anti.car.g

anti.car.m

ptt

lupus anti

dna ab

prothrompin

استخراج dna

factor v

mthfr pcr

pai pcr

b2 gly igm

b2 glyco igg

حالا جوابش احتمالا دوشنبه هفته بعدی آماده بشه.8 تا شیشه خون کشیدن.الان دست و پام خواب میره.

ولی آمدم سر کار.کاش نمی آمدم.اما چه کنم رییس ............

 


تاریخ : 24 تیر 1393 - 17:55 | توسط : ماناس | بازدید : 641 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دکتر خارجی

دیروز بالاخره وقت دکترم رسید.این دکتری که دیروز رفتم ظاهرا تحصیل کرده اروپا هست.بسیار خوش اخلاقه.و برای مریضاش وقت اختصاص میده.منم که بهش شرایطم رو توضیح دادم و نگاهی که به آزمایشاتم انداخت بهم توضیح داد که این آزمایشاتی که دادی بسیار روتینه و مربوط به سقط نیست.خلاصه یه سری آزمایش برام نوشت.و گفت یه تعداد از این آزمایشات خیلی جدید هستن.حتی اونا رو از روی گوشیش برام نوشت یعنی تو گوشیش سیو کرده بود.امروز که نتونستم آزمایش بدم.چون باید ناشتا باشم.فردا احتمالن میرم برای آزمایش. حتی برام پاپ اسمیر هم نوشت. به هر حال دکتری بود که لااقل دو کلمه حرف زد با من.منو دعوت به آرامش کرد.همه اونایی که شرایط من رو دارن درک میکنن وقتی توی مطب مریض حامله ای که ماه آخرشه میبینم استرس منو میگیره.انگار این پروسه ای که من دارم طی میکنم مثل امتحان رانندگی هست یا مثلا کنکور.منظورم این هست که به نتیجه فکر نمیکنم .تمام فکر و ذکرم شده گذراندن هفته دوازدهم.خدایا من از تو آرامش میخواهم.برای امسال.و همه سالها. خدایا از تو میخواهم به همه ما کمک کنی.به مریض ها شفا ببخشی.به روی آنهایی که با فقر دست و پنجه نرم میکنند دری بگشایی.مادران را با فرزندانشان امتحان نکنی.خدایا دختران زیادی هستند که کیس مناسب ازدواج ندارند.از تو میخواهم آنها را با انسانهای خوب برای ازدواجشان آشنا کنی.خدایا از تو میخواهم به مردان جامعه ما عطوفت ببخشایی تا حقوق زنان را رعایت کنند.خدایا همه مان را عاقبت به خیر کن.


تاریخ : 23 تیر 1393 - 16:43 | توسط : ماناس | بازدید : 540 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

سزای من

دیروز پری شدم و سیکل ماهانه من 27 روزه شد.خیلی خوشحالم که به حالت های سابق برگشتم. نمیدونستم پری شدن هم اینقدر شادی داره.شارژ شدم و یه انرژی خاصی اومد سراغم.موهای ژولی پولی رو اتو زدم.لباس پوشیدم و رفتم باشگاه.دیروز کلاس ایروبیک داشتم و قبلش با دستگاه کار کردم.یک ساعت و نیم دیگه برگشتم خونه.اما انرژی روحی نداشتم.شوهر اومد رفتیم خرید میوه و سبزی.خونه که برگشتیم یه لیوان آب هویچ درست کردم .بد از خوردنش من حالم گرفت و گریه کردم.شوهر اومد و دلداری داد و گفت که من اون رو هم ناراحت میکنم.من خوابیدم به هر زوری بود.چند بار بیدار شدم.خواب دیدم من دوباره بچه ام سقط شده و گذاشتمش تو باغچه خونه مامانم.و نگاش میکنم.یه جنین کوچولو بود توی کیسه آب.اما دستش جدا از بدنش رشد کرده بود.زجر کشیدم.روش کلی خاک ریختم تا شوهرم نبینه.و تو دل خودم گفتم اصلا بهش نمیگم من حامله بودم تا غصه نخووره از سقط.

چقدر بدم میاد از خودم.من تو زندگیم به هر آنچه خندیدم یا ایراد گرفتم سرم اومده.یادمه همیشه میگفتم خانمایی که بچه نمیخوان چرا رعایت نمیکنن تا مجبور نشن سقط کنن.سقط یعنی اینکه یکی رو میکشی. تو همه 6 سال جلوگیری من یه اشتباه هم نداشتم که منجر به حاملگی بشه.اما خدا منو در شرایطی قرار داد که من نمیتونستم تصمیم بگیرم که نی نی 3 ماهه را سقط کنم یا نگهش دارم.ای کاش احمق نبودم.ای کاش نگهش میداشتم حتی اگر قرار بود مشکلی داشته باشه.نمیدونم اون الان کجاست.وقتی کورتاژ کردن و جلوی چشمم توی ظرفی اونو بردن.خدایا میدونم که منو نمیبخشی.من سربلند از این جریان بیرون نیومدم.میدونم گناه کردم.من حق یک انسان رو گرفتم.حق حیات رو.دیوانه کننده است.کاش نگهش میداشتم.الان 6 ماهش تموم میشد.بعد از چهار ماه از اون کابوس خدایا نی نی دوم رو به من دادی.حامله که بودم شب خواب دیدم یه پسر خوشگل دارم اما تا اومدم بغلش کنم دستم رو که انداختم زیر بغلاش گوشتش جدا شد اومد تو دستم.بیدار که شدم گفتم خدا ازم میگیرتش.و خدایا نی نی  من رو ازم گرفتی.و شکنجه شروع شد.با قرص سقطش کردم.و چقدر درد داشتم.خدایا همون زجر من باشه.همون سزای کار بد من باشه.خواهش میکنم.من اشتباه کردم خدایا.من رو ببخش.تو که بخشنده بودی.خدای مهربان تو که همیشه کنارم بودی.من تو را پس زدم.اما خواهش میکنم برگرد.کنارم باش.میدانم که کارم بخشیدنی نیست.شاید اگر تو بخشیدی آن پسر کوچولو هرگز نخواهد بخشید.شاید این یک درد خواهد بود در تمام سینه ام تا به ابد.درد پشیمانی بی فایده.شاید خدا هنوز مرا زجر دهد.منطقی هم نیست که او مرا ببخشد.


تاریخ : 19 تیر 1393 - 16:54 | توسط : ماناس | بازدید : 573 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

حرفهای سنگین

دیروز عزیزم رفتم آزمایشگاه.برای آزمایش توکسو و سیتومگا و تیروئید.

یکشنبه هم میرم یه دکتر دیگه.احتمالا این دکتر هم آزمایشاتی رو برام در نظر گرفته باشه.شرایط خیلی بدی دارم.روز به روز که نزدیک میشه من استرس بیشتری دارم.درد سقط با دارو خیلی درد بدی بود.اما درد اینکه نی نی توی دل من مرده بود زجرآورتر بود.پروسه گرفتن قرص میزو.... از هلال احمر.یا آمپولهایی که برای دفع بقایا میزدن.حرفهای دیگران.کورتاژ نهایی.انتظار پری بعد از سقط.گریه های عصرانه.حرفهای سنگین همکاری که چون مثلا من مقام شغلی بالاتری از اون دارم .به راحتی دوبار سقط من رو به رخم کشید.خسته شدم خدایا.از این همه استرس خسته شدم. حرفهای سنگینی شنیده ام.و بعضی ها چقدر راحت دل میشکنند. چند روز پیش کسی حرفی زد که من خیلی شکستم.از این همه صبرم در سالهای زندگی ام.شاید روزی همه این حرفها را اینجا بنویسم.همیشه صبور بودم و درونم آشفته بوده.من دلم میخواهد اتاق نی نی را دکوراسیون کنم.من تصور این را ندارم که به نی نی شیر بدم.کلا من از حالتهای زنانه که مختص زنانگی هست حس خوبی ندارم.اما دلم می خواهد که نی نی را بپوشانم.تربیتش کنم.و بزرگش کنم.

دیروز بعد از یک جریان کلی گریه کردم.شوهرم آمد و به من گفت که صبور باشم.گفت مگه با خدا عهد نبستی؟ پس به خدا فرصت بده.

دراز میکشم و سعی میکنم تصور کنم.تا دو ماهگی را تصور میکنم.از تصور بقیه ماجرا استرس دارم.حتی قسمت زایمان را هم تصور نمیکنم.فقط لحظه ای را مجسم میکنم که من نی نی را درون گهواره اتاقش گذاشته ام و راه میروم.و جشن بزرگی میگیرم.با کلی کاغذ رنگی و بادکنک و یک کیک خوشگل بزرگ.


تاریخ : 18 تیر 1393 - 17:17 | توسط : ماناس | بازدید : 556 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

سیکل

چقدر خوشحالم که محیا خوشحاله.از خدای مهربون میخوام که تا 9 ماه این شادی رو به محیا هدیه بده. این دختر معدن سپاسه.و انرژی مثبت میده.

نمیدانم چرا اما خیلی امیدوارم به خدای مهربان که این بار موفق میشم.بدن من بعد از کورتاژ اولم دیگه حالت های سابق رو نداشت.مثلا درد   سی نه   در اواخر سیکل رو نداشتم.بعد از کورتاژ دوم هم تعداد روزهای سیکلم به 24 رسیده بود.در صورتی که قبلا 28 روزه بودم.

با احتساب 24 روز قرار بود من یکشنبه پری شم.امما تا الان 26 روزه که این اتفاق نیفتاده.از طرفی در سی نه هام کاملا درد دارم.

نمیدونم این علامت خوبی هست یا نه.آیا ممکنه به علت مصرف آسپرین باشه یا نه من دارم به حالات سابقم بر میگردم؟

هر چی که هست خیره.منم به رضای خدا راضی هستم.شاید یک سالی که زجر کشیدم به این علت باشه که انسان شایسته ای نبودم.از خداوند میخوام منو ببخشه و به من هم اجازه بده تا مادر شم. آمین


تاریخ : 17 تیر 1393 - 20:26 | توسط : ماناس | بازدید : 543 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نذر

حدود 16 سال پیش آخرین باری بود که من مشهد رفته بودم.این بار سفر 3 روزه خوبی داشتم.صبح جمعه بیدار شدم.و با شوهر رفتیم حرم.خیلی خلوت بود.در میان اون همه احساس خوب دعا کردم.نمیدونم چرا حس گریه داشتم.حس میکردم به خدا نزدیک شدم.و اون ضریح یعنی دری که خدا پشت سرش بود.سعی میکردم از خدا برای همه دعا کنم.برای مادران منتظر.برای بیماران.برای خانواده و شوهرم.دعا کردم برای مامان هایی که مشکل دارند.که انشالله تا سال بعد مامان بشن و با نی نی هاشون برن اونجا.خودم هم سال بعد همین موقع انشالله میرم.دوتا جوراب کوچولو خریده بودم.یکیش آبی و یکیش صورتی.اونا رو هم با خودم بردم توی حرم.خدایا ازت خواهش میکنم ما رو موفق کن.


تاریخ : 16 تیر 1393 - 16:58 | توسط : ماناس | بازدید : 508 | موضوع : وبلاگ | یک نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی