نیامدی

صبح با یک دماسنج دمای بدنم را اندازه گرفتم.پایین تر آمده بود و این یعنی تو این ماه نیامدی .کمی غمگینم.


تاریخ : 28 مرداد 1393 - 17:22 | توسط : ماناس | بازدید : 474 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

هیزم جهنم من

خدایا سلام

تو میدانی ای خدای من مرا و حالم و آینده ام را.اول و آخر مسیر این قطار را تو میدانی.قطارهایمان را از راه راست بگذران.مسیر زیبایی برایمان انتخاب کن.ما همه به تو نزدیکیم .نزدیکتر از کسان دیگر.

.ممنونم از تو که مرا زن آفریدی.این درد و این تحمل، این تلخی و این شیرینی.خدای دلهره های من در لحظه های دماسنج من.به امید نیم درجه افزایش دمای بدنم و احتمال بارداری.

ای خدای غربت های من در اتاق تنهایی ام.ای خدای غربت من در لحظاتی که نمیدانستم و درک نداشتم که بچه چیست؟ به چه دردی میخورد؟ آیا فقط یک عذاب بیشتر نیست؟ با خودم میگویم خدا خواست من بزرگتر شوم و احساس کنم.نیاز کنم.لمس کنم.اما به خودم می آیم و میبینم خدا به من آن فرزند را داده بود.چرا منتظر آزمایشات بیشتر نماندم.چرا به او توکل نکردم.چرا با دست خودم جانم را از بین بردم.و به اینجا که میرسم امید هیچ بخششی از خدا ندارم.فرقی بین من و آن شخص پای چوبه دار نیست.او میمیرد و پاک میشود.من مانده ام و کابوس هایم.و یک روی سیاه. و خدایی که میدانم بیشتر کارهایی که انجام میدهد عمدی است .دارد مرا میسوزاند و هر چند وقت یک بار یک هیزمی جدید میگذارد به این آتش عذاب.و بر گناهم میافزاید یک گناه دیگر را.گناه حسد را.و من تحمل میکنم و نمیتوانم چیزی بگویم.

 

 

 

 


تاریخ : 27 مرداد 1393 - 16:38 | توسط : ماناس | بازدید : 476 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

هم نامه نا نوشته خوانی

من نمیدانم اگر این اتفاقات نیفتاده بود آیا من این من جدید بودم؟ همچنان منتظر حضورت هستم. نمیدانم الان هستی یا نه عزیزم.توی دلمی یا نه؟ 10 روز دیگه مونده هنووووووووووووووووووووووووز
تاریخ : 26 مرداد 1393 - 16:39 | توسط : ماناس | بازدید : 960 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

لانه

سلام........................

سلام ای نصفه وجود کودک من.

بیا و درون من لانه کن عزیزم

و بمان.

زنده بمان.


تاریخ : 25 مرداد 1393 - 05:52 | توسط : ماناس | بازدید : 493 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تک تک آرزوها

سلام ای صبح خدا.

سلام ای صبح شکرگذاری.

سلام ای خدای همراه.لطیف و نازک.

سلام ای نصفه کوچک نی نی من.سلام ای کوچولو.

امیدوارم که امروز هم 2 میل بزرگتر شوی.خدای مهربانی که خدای تک تک آرزو هاست.

خدای مهربان امیدها .امیدم به توست.


تاریخ : 20 مرداد 1393 - 16:46 | توسط : ماناس | بازدید : 544 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

خدای همراه من

سلام.سلام تخمک کوچولو.سلام نیمه کوچولوی نی نی من.هر روز کمی بیشتر تپل شو.تا بتوانی یک نی نی بامزه شوی.

سلام ای خدای مهربان من.خدای کابوس های وحشتناک من.خدای خوابهای آشفته من از زاییدن و حاملگی.خدای تسلی بخش قلبم.خدای زیبا آفرین من.خدای روزهای تنهایی و غربت مادرم.خدای روزهای خاطرات پدر بزرگم.خدای گره خورده در گلوی مادر بزرگم.خدای ترازو ها.خدای عادل.همه هستی در تو متجلی است.هر جا که از تو غافلم گناه کارم.ای خدای لطیف در سینه ام سلام.مرا در این روزها کمکم کن.

ای خدای تک من از تو میخواهم به دختران دم بخت ما بختی سفید عطا کن.به دختران تنها که میدانی استقلالی ندارند آنها هم دوست دارند خانه ای برای خود داشته باشند آنها هم گاهی تنهایی را دوست دارند.حق دارند بخندند بپوشند .تو ای خدای جهان سوم من ، به این دختران خوش قلب خانه و خانواده بودن را قسمت کن.قبل از آنکه ما با نگاه ها و حرف ها و پچ پچ هایمان آنها را بیازاریم.خواهش میکنم از تو

خداوندا درون من لقاحی را محیا کن و تا آخرین هفته کنارش باش.اجازه بده قلبش بتپد.کسی جز تو تپش قلب مرا متوجه نیست.اضطراب مرا فقط تو میدانی . پس کنارم باش.ای خدایی که دم در سالن امتحان نماندی.ای خدایی که دم در اتاق عمل نماندی و با من داخل آمدی و کنارم بودی.کنارم باش.به من آرامش بده.


تاریخ : 19 مرداد 1393 - 16:42 | توسط : ماناس | بازدید : 552 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

هفته آخر

سلام.نصفه وجود نازنین .سلام یکی از تخمک های ریزی که قرار است بالغ شوی.و با اسپرم بابا همراه شوی و بایی به دل من.سلام کوچولوی ریزی که باید تپل شوی. تند تند بزرگ شو.تپل شو هر چه زودتر .

توی این هفته رشد کن و بالغ شو.و زود زود از فولیکولت خارج شو.من منتظر تو هستم.

زندگی دست من نیست.حیات پر است از سورپرایز.اما من تا حدی برای تو احتیاجاتت را فراهم کرده ام.فقط بیا که من منتظر نمانم.

امروز میرم به خونه و کلی برای تو خوردنی آماده میکنم.همه اش را میخورم تا تو تپل تپل بشی عزیزم.به ادامه ماجرا فکر نکن فقط به لحظه ای فکر کن که قرار است از آن فولیکول بیای بیرون.ممنونم ازت

سلام ای خدای مهربان من.ببخشید اگر وقتی مشکلی دارم سراغت را بیشتر میگیرم.اما شرمنده نیستم.تو خدایی و نمیتوانی مرا تنها بگذاری.این را میدانم از این جهت است که هر لحظه به امید تو هستم.خداوندا کمک کن به نیمه وجودی که بالقوه آفرینش هست.


تاریخ : 18 مرداد 1393 - 20:16 | توسط : ماناس | بازدید : 506 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

9

سلام ای خدای مهربان.سلام ای خدای اضطرابهای امتحانهای جغرافی من.سلام ای خدای باران من در آن روز غریب .خدای قدم های ناتوانم تا در خانه پروین خانم. سلام ای یار وفادار من در سالهای سخت غربت من.سلام ای همدم و امید من در سالهای تنهایی.سلام ای نقطه پایان امید من.خدای خواستن های من.خدای زیاده خواهی های من.خدایی که با تو راحتم.

تو را بیشتر از خودم میشناسم.ای خدای ذهن و جسم و هستی من.خدای لایتناهی من.بی کران من.چقدر خوب است که تو هستی.

9 روز دیگر مانده تا نصف یک موجود تشکیل شود.خدایا چقدر احمق بودم در این همه ساااااااااااااااااااااااال که نمیدانستم چقدر معادله کنار هم گذاشته ای تا من خلق شوم.یا عقل من نمیرسد یا اینکه این یک تصادف نیست.آنقدر زایمان برایم مسخره و راحت بود که فکرش را نمیکردم روزی فلج خواب میگیرم از ترس حاملگی سه باره.تا سال قبل در تمام 6 سال ازدواجم یک دختر فرح بال بوده ام بدون تصور بچه.یعنی تو اگر نباشی من هیچم.تو میگویی من هستم.پس به من آرامش بده.

رشته کلاف مغزم دستم نیست.میرود گاهی پیش دخترکان رقصان با لباسهای محلی قرمز و طلایی و مشکی و یک دختر 10 ساله که میدود به جمع دوستانش.رویاهایم گرد نداشته ام میچرخد.خواب دیدم که من برای حاملگی تلاش میکنم.اما سعی دارم بچه را از اینترنت دانلود کنم.اما نمیشود.دوباره سعی میکنم باز هم نمیشود.

خیلی مسخره است.من عاشق بچه نیستم.خدا شاهد است از دیدن هیچ بچه ای ذوق نمیکنم.اما شرایطی ایجاد شده که آزارم میدهد.

دلم پیش خانمهای منتظری است که با شنیدن اسم نوزاد سینه هایشان حساس میشود و بارداری قسمتشان نشده.خدایا تو که این خانمها رو منتظر نمیزاری؟

..........................................................................................................................

خدا رو شکر برای امروز و فردایم برنامه دارم و سر گرم خواهم شد.انشالله همه به آرزویشان برسند.

خدایا چرا دختران دم بختمان را فراموش کردی.تو را به بزرگیت قسم میدم همه شان را سفید بخت کن ای خدا.


تاریخ : 16 مرداد 1393 - 17:25 | توسط : ماناس | بازدید : 481 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

10

10 روز دیگه مونده.

دلم از همه گرفته.بعضی اتفاقت توی زندگی دست خود ادم نیست.بعضی آدمها بعضی اتفاقات و یا بعضی حرفها ممکنه تا آخر عمر یه آدمی تاثیر بزاره.و اونموقع باعث میشه تا نصف شب با مادرم بشینیم تو حیاط و یه سری مشکلات رو بالا پایین کنیم و هر بار بیفتیم تو دور باطل.چون همه این حرفها به نقطه ای بر میگرده که گره کوره و باز نمیشه.سالیان هست که باز نشده.هی ما چنگ زدیم دندون زدیم ولی نتونستیم بازش کنیم.هر جا رفتیم باهامون بوده.

دیگه امیدی به بازشدنش نداریم.چون تاثیرشو گذاشته و دیگه قابل جبران نیست اثراتش.اما خدایا از دست ما کاری بر نمیاد.یه نگاهی هم سمت ما بکن.دیگه این اواخر اینقدر بهت گفتم که روم نمیشه.اما برای تو کاری نداره.فقط یه نگاه میکنی به سمت ما همین.بیا و این لطف رو در حق ما بکن.ما که بندگان بدی برات نبودیم. دیگه من خجالت میکشم ازت به خدا.

دلم به نوشتن نمیاد.دیگه سپردمش دست خودت.ازتم امید دارم.دیگه ناامیدمون نکن


تاریخ : 15 مرداد 1393 - 17:25 | توسط : ماناس | بازدید : 507 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی