حرفهای سنگین

دیروز عزیزم رفتم آزمایشگاه.برای آزمایش توکسو و سیتومگا و تیروئید.

یکشنبه هم میرم یه دکتر دیگه.احتمالا این دکتر هم آزمایشاتی رو برام در نظر گرفته باشه.شرایط خیلی بدی دارم.روز به روز که نزدیک میشه من استرس بیشتری دارم.درد سقط با دارو خیلی درد بدی بود.اما درد اینکه نی نی توی دل من مرده بود زجرآورتر بود.پروسه گرفتن قرص میزو.... از هلال احمر.یا آمپولهایی که برای دفع بقایا میزدن.حرفهای دیگران.کورتاژ نهایی.انتظار پری بعد از سقط.گریه های عصرانه.حرفهای سنگین همکاری که چون مثلا من مقام شغلی بالاتری از اون دارم .به راحتی دوبار سقط من رو به رخم کشید.خسته شدم خدایا.از این همه استرس خسته شدم. حرفهای سنگینی شنیده ام.و بعضی ها چقدر راحت دل میشکنند. چند روز پیش کسی حرفی زد که من خیلی شکستم.از این همه صبرم در سالهای زندگی ام.شاید روزی همه این حرفها را اینجا بنویسم.همیشه صبور بودم و درونم آشفته بوده.من دلم میخواهد اتاق نی نی را دکوراسیون کنم.من تصور این را ندارم که به نی نی شیر بدم.کلا من از حالتهای زنانه که مختص زنانگی هست حس خوبی ندارم.اما دلم می خواهد که نی نی را بپوشانم.تربیتش کنم.و بزرگش کنم.

دیروز بعد از یک جریان کلی گریه کردم.شوهرم آمد و به من گفت که صبور باشم.گفت مگه با خدا عهد نبستی؟ پس به خدا فرصت بده.

دراز میکشم و سعی میکنم تصور کنم.تا دو ماهگی را تصور میکنم.از تصور بقیه ماجرا استرس دارم.حتی قسمت زایمان را هم تصور نمیکنم.فقط لحظه ای را مجسم میکنم که من نی نی را درون گهواره اتاقش گذاشته ام و راه میروم.و جشن بزرگی میگیرم.با کلی کاغذ رنگی و بادکنک و یک کیک خوشگل بزرگ.


تاریخ : 18 تیر 1393 - 17:17 | توسط : ماناس | بازدید : 559 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام
(بعد از تائید منتشر خواهد شد)


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی