بیست و پنج

قرار بود سه شنبه پری بیاد که الان اومد.یعنی این دوره من هم شد 25 روزه.

من یه سری تحقیقات انجام دادم و با دوستانی آشنا شدم که مشکل منو داشتن و متوجه شدم اونا یه سری آزمایش ایمنی هم انجام دادند که من اونا رو نداشتم.نمیدونم چرا دکتر برام تجویز نکرده بود.یه لیست برداشتم و قراره پس فردا برم آزمایشگاه و از دکتره سوال کنم که اگه اون آزمایشات رو دارند برم همون جا و آزمایشات رو انجام بدم..

خلاصه 7 دوره بعد از سقط گذشت.روزهای سختی بود.خدا به امثال من صبر بده.

دلم از همه این 6 ماه پره.از خدا گله ندارم.این رو قبول کردم که سقط اتفاقی هست که برای خیلی ها می افته.فقط ما بزرگش کردیم.بعضی هامون هم ازش به عنوان یه نقطه ضعف برای سرکوفت زدن  استفاده میکنیم. من خیلی رو خودم و اعصابم کارکردم تا اوضاع روحی مناسبی ایجاد کنم.اما چند روز قبل یه جایی یه حرفی شد و یه بنده خدایی که خدا از سر تقصیراتش بگذره اون موضوع رو پیچوند و سرشو بست به سقط من.

تو اون لحظه برای اینکه نشون ندم که غمگینم آهم رو خوردم تا تهش.میدونید که خوردن آه چقدر سخته.امروز اون حرف مثل یه سمباده میکشید رو چشمام.تحملش سخته.

الان میفهمم چرا افرادی که دچار مشکلات جسمی هستن دوست ندارن نسبت بهشون ترحم بشه.چون میدونن هر کسی پشت ترحمش یه منظوری داره.به هر حال.

قربون خدا هم برم که من رو طوری آفریده که همیشه یه مشکلی بوده.من الان خیلی مشکلات دارم.هر چی داده و نداده شکر کردم.دیگه اینجا واقعا ازش میخوام اون اساسی هاشون رو حل کنه.دعا نمیکنم.ازش میخوام که اون دو تا مشکل منو حل کنه.خسته شدم آخه.نمیدونم که چرا اصلا حواسش به این ورا نیست.کاش یه نگاهی میکرد.اونی که معجزه میکنه برا همه.خوب یه لطفی همم بکنه برای این مشکلات من دیگه.من که ازش چیز خارق العاده نمیخوام.فقط بهش میگم خدا جون بسه دیگه.جان من یه نظری هم به ما بکن .ما که عمری تو لاک خودمون بودیم و فقط خودمون بودیم و بس.تازه خودت هم میدونی من اینا رو برای خودم نمیخوام.تو رو به بزرگیت دیگه این آخرین خواهشم باشه.به بزرگی خودت دیگه طاقتشو ندارم.


تاریخ : 12 مرداد 1393 - 03:53 | توسط : ماناس | بازدید : 508 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام
(بعد از تائید منتشر خواهد شد)


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی