کیمیای خاک

امروز رفتم دکتر.برام دوتا آزمایش نوشت.بهش گفتم هرآنچه که لازم هست آزمایش بشه رو برام بنویس چون نمیخوام اتفاق تلخ دوباره تکرار بشه.گفت من بیشتر از تو حساسم نسبت به این موضوع.دفعه قبلی من دوتا فاکتور بالا تو آزمایشم داشتم. Toxo igg 23 و cmv igg 25. که آموکسی سیلین و آسکلوویر بهم داده بود.الان هم همونا رو دوباره نوشت.شنبه میرم  برا آزمایش.تو مطب دکتر رفتم وبلاگ محیا.از بس نگرانشم.یعنی فکر کنم خیلی ها نگرانشیم.امیدوارم به قول خودش خدای بیکران این فرشته های برفی رو تو دلش بزرگ کنه.

کلی کار دارم.تمیز کردن خونه.دوش گرفتن.اتو کردن موها.فرنچ کردن.آماده کردن لباس ها.صبح هم حرکت.

اما جون ندارم بلند شم و کارامو انجام بدم.دوست دارم دراز بکشم و استراحت بکنم .

الان داشتیم با شوهر اسمارتبینز میخوردیم.یاد یه خاطره افتادم.فکر میکنم من 4 سالم بود.یه جعبه کمک های اولیه داشتیم توخونه.یه روز من زیر اون داروخونه یه اسمارتبینز قرمز پیدا کردم.و گذاشتم توی دهنم و خوردمش.احساس کردم که شیرین نیست اما قورتش دادم.شب دیدم منو بردن بیمارستان .بعد هم آوردن خونه.هی بلند میشدم و گلاب به روتون....... 

دکتر و مامانم اینا گیج شده بودن که آخه من چه مه.منم از ترسم اعتراف نمیکردم که قرص خوردم.میترسیدم مامانم منو بزنه.از بس من ترسو و بی زبون بودم. 

توی دوتا از حاملگی های قبلیم چند بار خواستم توی یه دفتر خاطرات برای نی نی ام بنویسم .اما نمیتونستم.حسم اجازه نمیداد.این دفعه میخوام بنویسم.

نی نی کوچولوی من، شاید اگر امروز زجر نداشتنت را میکشم ریشه در کودکی من دارد.هر گز نخواستم تو مرا تکرار کنی. یا نخواستم تو درمانده شوی از آن جایی که من درآن درمانده بودم.کودک من ،من خواستم تو را مز مزه کنم.و تو زندگی را.دوست داشتم تو پا به خانه ای بگذاری که در آن خوشبخت باشی.در به در نباشی عزیزم.6 سال تمام آنقدر حواسم به خودم بود که تو ناخواسته نیایی عزیزم.پارسال که یک نی نی آمد د  آن روزهای بهاری رفتم باغچه حیاط و گلهای رز را نشانش دادم.غنچه هایی را که میخواستند گل شوند.باد که به صورتم میخورد در خیابان حبسش میکردم در سینه ام تا او هم باد را حس کند.چقدر محکم چسبیده بود به من.روزی که فهمیدم میکروبی در خونم هست که ممکن است روی سلامتی او اثر کند ......ادامه اش سخت است.کودک کوچولوی من،برایت لباس خریده ام.اتاقی داری که خالیست.دلم نمیآید حتی چیزی درآن بگذارم عزیزم.کاش بیایی و ببینی.که من بهترین اتاق را برایت انتخاب کردم.و چه ایده اهایی که ندارم.مطمین هستم آن اتاق جزو بهترین اتاق نی نی خواهد بود.با آن ابرهای آویزان و رویایی. نی نی من هنوز پیش خدایی.فردا میروم که تو را بچینم از بهشت.شاید ماه بعد و یا بعدترش بیایی.اما اگر آمدی بمان.میدانم که میشنوی.و در زمان گرفتاریم.تو هستی عزیزم.در جایی دور.به خدا بگو که منو دوست داری .بگو که دنیا را دوست داری.بگو که من پارک روبروی خانه را نمیروم .منتظرم که تو بیایی و باهم بریم.کاش بشنوی نی نی کوچولو که در ذره ذره این خاک جاری هستی.اینجا وطنمان است.بیا .از خاک وطن به خاک وطن بیا


تاریخ : 12 تیر 1393 - 03:41 | توسط : ماناس | بازدید : 527 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام
(بعد از تائید منتشر خواهد شد)


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی